مسافرت به همدان،کرمانشاه و جوانرود
نیکو جونم چند روز پیش سفری داشتیم به همدان،کرمانشاه و جوانرود البته تنها نبودیم با عمویینا رفتیمو کلی هم بهمون خوش گذشت.
تو هم خیلی دختر خوبی بودیو اصلا اذیت نکردی.
وقتی رسیدیم همدان هنوز عمویینا نرسیده بودن،چون اوناهم داشتن از قم میومدن.
ما رفتیم تو یه پارک نشستیم و منتظرشون موندیم تا بیان و تقریبا ده دقیقه بعداز افطار بود که رسیدن.
باهم دیگه افطار کردیم و بعدش رفتیم گنج نامه.
صبح که شد،من تورو بردم پارک و کلی بازی کردی.
اینم چندتا از عکسات...
اگه من تونستم یه عکس خوشگل با تو بگیرم،س که وول میخوری...
ادامه مطلب یادتون نره
خیلی پارک قشنگی بود.
اینجا مثل جوجه شدی...
اینم از آرامگاه ابوعلی سینا...
تابستونه ولی انگار که پاییزه...
و ژست های خوشگل تو...
تو عاشق قاصدکی،هرجا که قاصدک میدیدی میدویدی دنبالش...
از این روسریا خیلی دوست داشتی،میگفتی از روسریه خاله شادونه میخوام.
آخه تو عاشقه خاله شادونه هستی...
ماهم که دیدیم انقدر دوست داری واست خریدیم...
وقتی هم که سرت میکردی ژست خاله شادونه رو میگرفتیو مثل اون حرف میزدی...
اینم یه عکس سه نفره از تو و مامانی و بابایی...
و اینم عکسهایی که تو هگمتانه گرفتیم...
اینجا کلیسای هگمتانست...
قربونت برم من...
این گل رو یه آقاهه که اونجا بود،کند و داد به تو...
اونجا پنجره های خیلی خوشگلی داشت...
بعد از همدانو کرمانشاه رفتیم جوانرود...
اینجا لباس فروشیه،خواستیم این لباس خیلی خوشگل رو برات بخریم ولی متاسفانه کوچوک بود واست.
اما به جاش دو تا پیراهن دیگه خریدیم برات...
اینم یه سنجاب کوچولو که گذاشته بودنش جلوی مغازه...
تو دوستش داشتی اما ازش میترسیدی...
بعد از جوانرود از عمویینا جدا شدیمو برگشتیم همدان...
اینجا رستورانه و تو حسابی شلوغ کردی...
نوشابه رو هم ریختی زمین...
و بعدش رفتیم امام زاده واسه خوندنه نماز...
من تورو بردم پیش ضریح و بهت گفتم هرچی دوس داری از خدا بخوا...
خیلی چیزای بامزه ای میگفتی.
مثلا اینکه...
خدایا ما قرآنو نندازیم زمین
خدایا گلارو دوست داشته باشیم
خدایا به من یه عالمه اسباب بازی بده
خدایا من برم تو برنامه خاله شادونه
قربونت برم من با این دعاهای بامزه و قشنگت...
و بعد هم رفتیم لالجین...
و بعد هم برگشتیم زنجان...
خدارو شکر مسافرته خیلی خوبی بود و خیلی به هممون خوش گذشت.